زنی تنهایی اش را
گریه می کند
مردی گریه اش را تنهایی می کند
نیمی از تابستان نگذشته بود
که زردآلوها را می چیدیم
بر قیرگونی پشت بام
لواشک سبز می شد !
سفید می پوشم
تا تظاهر کنم امیدوارم
به جهانی که هنوز می تواند تحمل کند
چیزهایی را
که انسان نمی تواند.
چشم های تو
حرفی برای زدن ندارند
باید تا دیر نشده
تا عاشق نشده ام
کتانی هایم را بپوشم و...
عشق مرداب است!!